megaشعر


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم از مطالب خوشتون آمده باشد و از آن لذت برده باشید.در صورت تمایل در نویسندگی وبلاگ در قسمت نظرات برامون بنویسید. مدیریت وبلاگ" امیر حسین رحیم نظری"

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان MEGA WEB و آدرس megaweb.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 608
:: کل نظرات : 23

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

megaشعر
دو شنبه 11 مهر 1390 ساعت 17:20 | بازدید : 2111 | نوشته ‌شده به دست AMIR HOSSEIN | ( نظرات )

 قیصر امین پور آینه های ناگهان

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

 

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت ببر، خسته ام از این کویر!

منبع: خاطرات یک پزشک ...

*

 

در شهر زشت ما،

 

این‌جا که فکر کوته و دیواره ی بلند،

افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما،

من سال‌های سال،

در حسرت شنیدن یک نغمه‌ی نشاط،

در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز،

یک چشمه، یک درخت،

یک باغ پرشکوفه، یک آسمان صاف،

در دود و خاک و آجر و آهن دویده‌‌‌ام

منبع: گزاره ها

*

 

عاشقی محنت بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید

نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد باب

نازنین چشم بشط دوخته بود
فارغ از عاشق دل سوخته بود

گفت وه وه چه گل رعنا ئیست
 لایق دست چو من زیبائیست

زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست

خوانده بود این مثل آنمایهء ناز
که نکویی کن و در آب انداز

باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل بدریا زد و افتاد بشط

دید آبیست فراوان ودرست
بنشاط آمد ودست از جان شست

دست وپایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پر تاب نمود

گفت کای آفت جان سنبل تو
ما که رفتیم بگیر این گل تو

بکنش زیب سر ای دلبر من 
 یاد آبی که گذشت از سر من

جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن

خود ندانست مگر عاشق ما 
 که ز خوبان نتوان جست وفا

عاشقان را همه گر آب برد
 خوبرویان همه را خواب برد
*
در هر دلی از هواش میلی

گیسوش چو لیل و نام لیلی

از دلداری که قیس دیدش

دلداد و به مهر دل خریدش

او نیز هوای قیس می‌جست

در سینه هردو مهر می‌رست

عشق آمد و جام خام در داد

جامی به دو خوی رام در داد

مستی به نخست باده سختست

افتادن نافتاده سختست

چون از گل مهر بو گرفتند

با خود همه روزه خو گرفتند

این جان به جمال آن سپرده

دل برده ولیک جان نبرده

وان بر رخ این نظر نهاده

دل داده و کام دل نداده
*
دارا جهان ندارد  سارا زبان ندارد  

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

 کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست 
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد  

 دیو سیاه دربند،آسان رهید و بگریخت    
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد 

 روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید    
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد 

  بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند     
گویی که آرش ما،  تیر و کمان ندارد 

 دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد   

 نادر ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد   

  دارا ! کجای کاری، دزدان سرزمینت    
بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد 

 آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است    
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد   

 سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی   
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد  

 کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید    
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد   
 
هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی     
بی نام تو،وطن نیز  نام و نشان ندارد

*

 

چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟

بياييد از عشق صحبت كنيم

تمام عبادات ما عادت است

به بي‌عادتي كاش عادت كنيم

چه اشكال دارد پس از هر نماز

دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟

به هنگام نيّت براي نماز

به آلاله‌ها قصد قربت كنيم

چه اشكال دارد كه در هر قنوت

دمي بشنو از ني حكايت كنيم؟

چه اشكال دارد در آيينه‌ها

جمال خدا را زيارت كنيم؟

مگر موج دريا ز دريا جداست

چرا بر «يكي» حكم «كثرت» كنيم؟

پراكندگي حاصل كثرت است

بياييد تمرين وحدت كنيم

«وجود» تو چون عين «ماهيت» است

چرا باز بحث «اصالت» كنيم؟

اگر عشق خود علت اصلي است

چرا بحث «معلول» و «علت» كنيم؟

بيا جيب احساس و انديشه را

پر از نقل مهر و محبت كنيم

پر از گلشن راز، از عقل سرخ

پر از كيمياي سعادت كنيم

بياييد تا عينِ عين القضات

ميان دل و دين قضاوت كنيم

اگر سنت اوست نوآوري

نگاهي هم از نو به سنت كنيم

مگو كهنه شد رسم عهد الست

بياييد تجديد بيعت كنيم

برادر چه شد رسم اخوانيه؟

بيا ياد عهد اخوت كنيم

بگو قافيه سست يا نادرست

همين بس كه ما ساده صحبت كنيم

خدايا دلي آفتابي بده

كه از باغ گل‌ها حمايت كنيم

رعايت كن آن عاشقي را كه گفت:

«بيا عاشقي را رعايت كنيم»

*

 

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت»
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
«هرگز نگرد نیست»
سزاوار مرد نیست…
*
 

 

 

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: داستان،ادبیات و اشعار , ,
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: